خط شکن...

تمام روز انتخابت از 8 صبح تا 11 شب اسلحه به دست توی حیاط مدرسه ای که حوزه رای گیری بود قدم میزدم.
نوشته روی دیوار مدرسه به این مضمون که "غیرممکن ها با اراده های بزرگ ممکن شده اند" نظرم رو به خودش جلب کرد.
امروز روز بعد از انتخابات...
با ناراحتی کردن هیچ بشری به جایی نمیرسه.
سرلوحه کار باید این آیه باشه:

قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی‏ وَ فُرادی

خداوند تبارک میفرماید:
من شما را به یک چیز سفارش میکنم و آن اینکه برای خدا انفرادی و دو به دو قیام کنید.
و جالبتر اینکه خداوند تنها یکبار اینچنین بندگان را موعظه میکند.
نتیجه اینکه خداوند یکبار موعظه میکند و در آن یکبار هم تنها و تنها به یک چیز توصیه میکند "قیام لله"

درس این آیه اینکه خداوند اولا از ما اراده ای قوی و کاری سخت و بدون توقف می طلبد و ثانیا از ما انتظار دارد جامعه را به سمت خدا و به سوی فرهنگ توحید بخوانیم.
اگر سخت کار کنیم اما هدف گذاری هدف گذاری کم ارزش و موقتی مثل انتخاب یک فرد یا یک حزب در انتخابات باشد.یا برای کوتاه مدت برنامه ریزی کنیم به شدت متضرر خواهیم شد.
چیزی که واقعا ارزش دارد برای آن تلاش کرد احیای گفتمان توحید است.
یک قطره از برکات احیای این گفتمان عزت خارجی و داخلیست.یک قطره اش اقتصاد بومی و مقاوم است.یک قطره اش توان نظامی قوی است. یک قطره اش فرهنگ متعالی و انسانی است. یک قطره اش این است که در انتخابات ملت کسی را قبول میکنند که روی پیشانی اش مهر انقلابی بودن خورده.

پس تلاش کنید اولا چارچوب و منطق تفکر توحیدی را وخواص و برکات آن را بفهمید.
وثانیا مبلغ آن باشید و ثالثا از ابزار ها به خوبی استفاده کنید. چطور می شود ک دشمن برای تبلیغ فساد از سینما و عکاسی و گرافیک استفاده میکند، ولی ما برای گفتن حرف حق و بیدار کردن وجدانها دست بسته عمل می کنیم؟!

از مردم دوری نکنید.کسی جذام ندارد!
مذهبی باید مردمی و خوشرو باشد.این خود یکی از نکات تفکر توحیدی است.چون خداوند فرمان میدهد که با مردم با ملایمت گفتار کنیم.

در هر جایی که هستید خود را مبلغ اسلام بدانید اگر کسی پذیرفت که پیروز شدید اگر شماتت شدید و توهین شنیدید بازهم پیروزید.

ما از رسول الله برتر نیستیم. حضرت در راه تبلیغ گفتمان توحیدی کتک میخوردند، ما از حرف شنیدن و هو شدن میترسیم.

تا وقتی به این عافیت طلبی و یکجا نشینی عادت داریم نه به هدف نهایی یعنی ظهور میرسیم و نه به اهداف کوتاه مدت اجتماعی.

والسلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۱۹
major

نوبت دکتر ساعت 5 بود. قرار بود پدر بزرگ را برای یک جراحی سرپایی ضایعه پوستی به کلینیک خصوصی دکترشان ببریم.

ساعت 5 توی مطب دکتر نشسته بودیم تا جناب دکتر تشریف فرما شوند.کمی که نشستم خانم پیری را دیدم که سرپا ایستاده بود و با حرکت چشمش دنبال جای خالی داخل مطب می گشت. من هم اطراف را نگاه کردم ولی جای خالی نبود. بلند شدم به خانم گفتم حاج خانم بفرما اینجا و خودم راهی مسجد شدم و تا چند لحظه هم دعای خیرش را پشت سرم می شنیدم..

نماز که تمام شد به مطب برگشتم و تازه چشممان به جمال دکتر روشن شد که بعد از تاخیر 1.5 ساعته تازه درحال ورود به مطب بود.

وارد که شدم با جمعیتی مواجه شدم که هم داخل و هم ورودی و راهرو را پر کرده بودند و همه زیر لب غر می زدند.

پیرمردی از کوره در رفت...

خانم منشی مگه فقط وقت دکتر باارزشه؟مگه ما بیکار و علافیم و وقتمون ارزش نداره که آقای دکتر هر وقت دلشون میخواد میان؟خوب راحت به ما بگین ساعت 7 بیایم دیگه.

تنها جواب منشی این بود که ما روی برگه نوبت دهی احتمال تاخیر 1 تا 2 ساعت رو ذکر کردیم!!

فکر می کردم دکتر حالا کار جراحی ها را شروع می کند ولی فکرم اشتباه بود. دکتر به مطب که در اتاق مقابل قسمت اتاق عمل بود رفت و تازه مشغول ویزیت کردن بیماران دیگر شد.

تنها چیزی که فقط مشخص بود منشی محترمی بود که جلوی اتاق نشسته بود و در جواب سلام بیماران میگفت: 35 تومن!!

یک لحظه یاد سر گردنه افتادم ولی خوب سرگردنه نرخ مصوب ندارد ولی این پول مصوب شده دولت است پس باسر گردنه فرق دارد گرچه با درآمد اقشار جامعه هم هیچ همخوانی نداشته باشد.

1 ساعت گذشت...2 ساعت گذشت...

ساعت 9 بود که فرمودند دکتر تشریف فرما شده و جراحی های پوستی آغاز شد.

و باز هم منشی محترم بخش اتاق عمل بود که صدایش می آمد.

آقا شما لطفا چهل تومن بدید...

خانم چهل تومن میشه...

و جالب اینکه دستگاه کارتخوانی که تا چند ماه پیش بود دیگر وجود نداشت!!

و باز هم سخنان خانم منشی که می فرمود: یا نقد بدید یا تشریف ببرین سر کوچه با عابر بانک به این شماره کارت کارت به کارت کنید... و برگه ای که شماره کارت مقصد و نام صاحب حساب روی آن نوشته شده بود را به همراه بیمار می داد.

نوبت ما هم شد و ما هم آن برگه را گرفتیم. شماره کارتی داده شده بود که به نام فردی غیر از دکتر بود!

ما که کارمان گیر بود و حرفی نمیشد زد، ولی قضیه از این قرار بود که دکتر برای اینکه نهادهای مالیاتی و نظارتی از دخل و خرج مطبش سردر نیاورند حسابی به یک نام دیگر داشت و از کارتخوان های مطبش استفاده نمی کرد. شاید می ترسید یارانه اش را قطع کنند!!!

خوب به هر صورت پول را کارت به کارت کردیم و برگشتیم.

گذشت تا ساعت 10/30 مریض مارا صدا کردند تا به اتاق عمل رفت. نیم ساعت بعد منشی گفت: همراه آقای...

رفتم جلو گفتم: بله ، بفرمایید؟؟!!

لطفا 350 هزار تومن دیگه بابت هزینه عمل کارت به کارت کنید!

این کارت به کارت هم انجام شد...

وقتی به مطب برگشتم پدربزرگ با پانسمانی روی محل عمل جوی در ایستاده بود. قبض واریز را تحویل دادم و مدارک و دفترچه را گرفتم و برگشتیم.

داخل ماشین که نشستم ساعت 11 شب بود.

چند نکته از این چند ساعت ناقابل برای من روشن شد...

1- بدلیل اینکه کار شما پیش دکترتان گیر است پس وقت شما در برابر وقت دکترتان هیچ ارزشی ندارد. دکتر درحال معامله سر جان شماست، پس وقت اصلا این وسط به حساب نمی آید.

2- من با مدرک مهندسی باید نهایتا 1 میلیون درآمد در ازای حمالی داشته باشم.و دکتر محترم میبایست شبی 10 میلیون دست کم هزینه ویزیت داشته باشد و صد البته این عین عدالت است.

3- با تمام احترام به دکترهای منصف برخی از پزشکان به بیمارشان صرفا به چشم یک بسته اسکناس نگاه می کنند و بس. دکتر کسی نیست که در دانشگاه برای نجات جان شما قسم خورده است.دکتر کسی است که در پیش وجدان نداشته اش برای کاسبی بر سر جان شما سوگند خورده و به آن وفادار است.

4- یک پزشک با درآمد ماهیانه n میلیون تومان از روشن شدن حسابش فرار می کند ولی کارمند برای 2 میلیون حقوق جلو جلو مالیات می پردازد. و صد البته این عین عدالت است.

5- اگر راهزن های سر گردنه و باجگیران و گانگسترها کمی عقل و شعور داشتند بجای اینهمه زحمت کشیدن و تعقیب و گریز و ریسک جانی فقط و فقط در رشته پزشکی تحصیل میکردند و البته که پیشاپیش باید وجدان کنار گذاشته شود! (بلانسبت دکترهای با فهم و شعور و مردم دوست)

6- خداوندا در این شرایط موجود تنها دعایی که به ذهنم می رسد این است، بیماری را از قشر مستضعف این جامعه دور گردان و چنانچه بیمار شدند خودت بدون نیاز به دکتر آنان را شفا بده و در صورتی که از این دوحالت خارج است پس مرگ ناگهانی و بدود زجر و دردی را برایشان مقدر فرما.

و باز هم در پایان از پزشکان فهیم و خیر و مردم دوست کشورم عذر خواهی میکنم از آنانی که به سوگندشان یعنی تقدم نجات جان انسانها بر هر چیز ایمان دارند.

والسلام

95/10/26

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۰۱:۲۵
major


دوستی میفرمایند دیپلماسی دولت عربستان را رام کرد!!
عزیز گرانقدر از اینکه به همه چیز از زاویه دیدگاه سیاسی خودتان نگاه میکنید متشکریم!
اما...
در مورد دیپلماسی دولت در مقابل عربستان رفتار جناب ظریف و واکنشهای جناب روحانی در حوادث متعددی که در سالهای عمر این دولت اتفاق افتاد کاملا گویای اوج اقتدار دستگاه دیپلماسی دولت بوده است.چه آن زمانی که پیکر شهدای منا در عربستان مانده بود و جناب ظریف دست به دامان این شیخک و آن امیرک میدوید تا بلکه دولت پست عربستان اصلا به حرفشان گوش دهد که اگر نبود برخورد محکم رهبر انقلاب شاید ماهها باید ماجرا در نهادهای بین المللی!! پیگیری میشد و جناب ظریف به مذاکره میرفت تا بتواند با یک حرکت برد برد پیکر شهدا را بازپس بگیرد. چه موقعی که وزرای محترم دولت مطبوعتان برای ورود به عربستان مانند جانی ها و مجرمین پشت مرز معطل شده بودند و عربستان اجازه ورود نمی داد. چه آن زمانی که جناب ظریف کبیر!! با لبخند ملیح عادل الجبیر را برادر خواند و در مقابل کل ملت از عادل الجبیر حرامی ناسزا شنیدند.
دولت محترم با کدام دیپلماسی توانسته عربستان را رام کند؟ عربستانی که با مشتی دلار دهان بزرگترین مرکز دیپلماتیک جهان را میبندد، عربستانی که با فشار اسناد دخالت در حملات 11 سپتامبر را از بین اسناد سیا حذف می کند. این عربستان با کدام ابزار دیپلماتیک مورد فشار واقع شده و بزدلهایی که حتی جرات صدور بیانیه ای به حق در قبال کشتار برادران یمنی را ندارند با کدام ترفند دیپلماتیکی بر عربستان فشار وارد آورده اند؟؟ نه دیپلماسی فشل موجود در جهان قابلیت پیگیری حقوق به حق ملت ها را دارد و نه دولت عزیز اهل مقابله است.
اگر لطف کنید تنگ نظری سیاسی را کنار بگذارید و از هر موضوعی قصد تراشیدن افتخار برای جریان مورد علاقه و کوبیدن مخالفین را نداشته باشید به واقعیت ها و حقایق بزرگتری خواهید رسید.
اگر امروز عربستان سعودی رامتر از قبل شده است، به آن دلیل است که عربستان هاری که بنا بود یک هفته ای فاتح یمن باشد و بعد برنامه های بلند مدت برای سوریه و عراق و... را دنبال کند ماههاست حسرت یک پیروزی بر روی زمین در مقابل رزمندگان مستضعف یمنی بر دلش مانده است و از آنجایی که هیچ صنایع تولیدی نظامی در عربستان به چشم نمی آید، برای این جنگ لاجرم مجبور خواهد بود سلاحهای بیشتری را خریداری نموده و پول بیشتری خرج کند و اینجاست که حربه عربستان در مقابل ایران یعنی کاهش قیمت نفت بر علیه خودش و به صورت کسری بودجه شدید نمایان می شود.
اگر امروز عربستان به قدری رامتر به نظر می رسد نه از بابت دیپلماسی دولت، بلکه بر اساس سنت الهی و به بهای خون چند هزار شهید مجاهد در یمن است. وگرنه دولتی که با یک تماس از جان کری کشتی کمک رسان را به سواحل جیبوتی میفرستد کدام دستاورد عزتمندانه ای می تواند داشته باشد؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۴
major

اگر بنا را بر نوشتن این مطلب گذاشتم صرفا دلیل آن اولا توصیه ای برادرانه به برادران و خواهران کوچکتر از خودم و انتقال تجربیاتم به آنها بود و دیگر اینکه ان شاءالله امر به معروف محسوب بشود.
گرچه برای کسی که پس از چند سال متوجه می شود چارچوب فکری منسجمی که برای خودش ایجاد کرده چارچوب خطا و باطلی بوده و تنها منجر به اتلاف وقت و هدر رفت چند سال و ایجاد یک دور باطل شده سخت است ولی یاد آوری و توضیح این موضوع شاید برای دیگران درسی و نکته ای باشد که ان شاالله هست.
سالها پیش زمانی که 19-20 ساله بودم افرادی در خانواده بعضا شوخی یا جدی حرف را به اینجا می کشاندند که "چرا هنوز مجردی؟" چه جوابی میتوانستم داشته باشم؟ کمی با عوض کردن بحث و خنده موضوع را منحرف میکردم.
وقتی پیش خودم به این موضوع فکر میکردم با اعتماد راسخی که نسبت به معادلات ذهنی خودم داشتم به این نتیجه می رسیدم که این افراد احتمالا یا بیخودی دلشان خوش است یا دغدغه ها و برنامه ریزی هایی که من دارم را نداشتند و ندارند.همان قشر آدم هایی هستند که از کل زندگی انتظار یه درآمد و یک سقف دارند و عمری را که باید فقط گذراند!
اما من حساب و کتابهای دیگری پیش خودم میکردم افقهای موفقیتی که برای خودم ترسیم کرده بودم.وظایف و دغدغه های مختلفی که بارشان را بر دوش خودم احساس میکردم. و با وجود اینها ازدواج برایم به معنی مرگ تمام آینده و پیشرفتهایم بود.
البته که القائات دیگران هم بی تاثیر نبود علی الخصوص خانواده!وقتی بر این دو نکته تاکید داشتند که:
1- انسان برای بدست آوردن چیزی مسلما چیزی دیگر را فدا می کند. ناخود آگاه ذهنم به آنجایی میلغزید که تأهل یعنی فدا کردن تمام آرمانها و آرزوهایی که داشتم.البته که آرزوهایم آرزوهایی نشدنی و یا خارق العاده و غیر عقلی یا غیر شرعی نبود معمولا آرمانها و آرزوهایی که از یک تازه جوان دغدغه مند تقریبا انقلابی! نسبت به آینده وجود دارد.
و
2- تأهل یعنی یک بار سنگین که یلان روزگار قادر به حمل آنند و کار هر کس نیست خرمن کوفتن و از این حرفها!
این دو موضوع مکررا این نظر را در ذهن من تقویت می کرد که. اولا برای یک پسری به سن من برداشتن این بار ناممکن است و ثانیا تمام آینده ام در صورت اقدام به ازدواج خراب خواهد شد!!
...
حالا از آن روزها فاصله گرفته ام، معمولا وقتی از جایی یا چیزی یا واقعه ای فاصله می گیرید به خوبی قادر به تماشای تمام کلیت آن هستید.مثل وقتی که با هواپیما بالای زمین پرواز می کنید.
من درحال پرواز بالای گذشته خودم هستم و چیزی که الان برای شما تعریف میکنم واقعیتیست که حالا به خوبی میبینم:
می توانم در یک جمله بگویم "تمام آن تصورات یک ساخته ذهنی پوچ ،غلط و متاثر از القائات منفی دیگران بود" و این یکی از تلخ ترین اعترافات برای هر کسی است که سالهایی به یک چارچوب ذهنی معتقد بوده و بعد به مزخرف بودن آن پی برده است.
من الان با افراد بیشتری در جامعه سر و کار دارم. حتی رفقایی که چند سال پیش با آنها وارد دانشگاه شده بودیم و بعضا نظراتی خلاف نظر من داشتند هم الان جلوی چشم من هستند.
نتیجه بررسی که بر روی اطرافیان و رفقا و دیگران داشتم این موضوع را اثبات کرد که "افرادی که اقدام به ازدواج در سنین پایینتر کرده بودند از موفقیت بیشتری نسبت به افراد مجرد با شرایط یکسان برخوردار شده اند" البته به شروطی که ذکر خواهم کرد.
این را به عینه در همکلاسی های سابق می بینم.رفقایی که خیال می کردم با ازدواج در سن ورود به دانشگاه احتمالا حتی نتوانند درسشان را به راحتی تکمیل کنند، هم تحصیلاتشان را با پشتکاری بهتر به اتمام رساندند و هم در بعد از دانشگاه بنا به خواست خودشان در زمینه هایی که علاقه داشتند موفقیت های به مراتب بهتری برایشان حاصل شد. بر اساس نظر شخصی دو عامل باعث این موفقیتها می شود:
1- خداوند مقدر فرموده کسانی که اقدام به ازدواج میکنند را "من حیث لایحتسب روزی برساند" روزی فقط مال و پول نیست. علم روزیست. موفقیت در زمینه های مختلف روزیست. استاد خوب روزیست. آرامش روزیست و...
اگر همیچ تایید دیگری هم وجود نداشت همین موضوع کافی بود که شخص مومن بداند همین که بنا به حکم پروردگارش عمل کند یاری خداوند به سوی او می آید "ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم"
2- این عامل دوم برای شخص خدامحور تنها زیر مجموعه ای از مورد اول به حساب می آید ولی از حیث بصورت جداگانه عرض میکنم که روزی با شخصی در همین زمینه صحبت می کردم.شخصی بود تقریبا بی اعتقاد به خدا وند و دین و... ولی به شدت معتقد بود بعد از ازدواج موفقیت بیشتری در زندگی داشته. دلیلش را پرسیدم. با لحن عامیانه ای گفت: شخص متاهل هم احساس میکند پشتیبانی بسیار خوب برایش وجود دارد که این باعث احساس امنیت و آرامش و دوری از اضطراب در انجام کارهایش می شود و هم چون احساس می کند خودش پشتیبان کسی هست و چشم امید کسی که دوستش می دارد به اوست میزان انگیزه و تلاشش به مراتب بیشتر می شود و همچنین به دلیل تعهد بوجود آمده زندگی قاعده مند تر و حساب شده تر و معقول تری را در پیش خواهد گرفت. البته برایش توضیح دادم که ما چون هر اثری را از جانب خداوند می دانیم حتی همین موضوع را فقط یکی از اقدامات خدا در راستای کمک به افراد متأهل می دانیم و جزئی از همان روزی که خداوند برایشان مقدر فرموده است.
اما اینجا این دو موضوع را جداگانه اوردم تا متوجه این موضوع باشید که حتی افراد مادی هم پس از ازدواج متوجه اثر مثبت آن در زندگی شده اند.

پس برادران و خواهران من خواهشا "حرفهای دیگران را به تایید قاطعی که خداوند آورده است ترجیح ندهید". معمولا جوانان در سنین پایین تر نسبت به آینده و سختی های زندگی اضطراب و احساس ناتوانی بیشتری نسبت به افراد باسنین بالاتر دارند. این اضطرابها را با توجه به وحشت آفرینی های دیگران از ازدواج صد چندان نکنید.ازدواج چیز عجیب و وحشت آفرینی نیست بلکه این تفکرات و بعضا آداب و رسومهای غلط ما هستند که یک بار استرس زای عجیب به کلمه ازدواج ضمیمه کرده اند.

...

اما شروطی برای این موفقیت های پس از ازدواج هست که وعده دادم آنها را بیان کنم.

منطقی است وقتی شما می توانید انتظار بهترین واکنش از یک سیستم را داشته باشید که بر اساس توصیه های خالق آن سیستم عمل کنید. پس برای اینکه فردا روز با خودتان نگوئید پس چرا زندگی من آن طور که باید موفق نشد و یا (خدایی نکرده) چرا به شکست انجامید شرط لازم و کافی این است که ازدواج بر مبنای چارچوب خداوند انجام شود تا وعده های خداوند هم به سرانجام برسد.

خداوند گرچه وعده های اطمینان بخشی در مورد ازدواج داده است ولی هیچگاه خداوند تضمین ننموده که خرافات و چشم و هم چشمی ها و بدخلقی ها و بی ایمانی ها و غرور و تکبر مارا جبران کند.

در شرح جزئیات این موارد که زیاد هم هست به چند موردی اکتفا میکنیم.

اول شرطی که همه جا در مورد آن صحبت می شود یعنی ایمان! خیلی ها با خودشان میگویند حالا این ایمان مگر جای شغل را میگیرد؟جای خانه را پر می کند؟ معلوم است که معنی ایمان را متوجه نیستند.وقتی پسری مزین به ایمان است مسلما آنقدر غیرت و تعصب در وجودش نهفته است که برای فراهم کردن مایحتاج خانواده اش نهایت تلاشش را انجام می دهد آنقدر از بخل دور است که چه در نداری و چه در فراوانی مال تا حد ممکن نمیگذارد سختی متوجه خانواده اش شود و از جهت دیگر نصرت الهی سایه به سایه این جوان با ایمان حرکت می کند.این چیز کمی است؟ کسی  می تواند ادعا کند شخص بی ایمان یا ضعیف الایمان نیز الزاما چنین خصوصیاتی دارد؟ چه بسا افراد متمکن ولی بی ایمانی که به دنبال هوا و هوس خودشان خانواده شان را ترک کرده اند و هیچ احساس مسئولیتی هم از این جانب ندارند.شخص با ایمان اگر حتی علاقه ای به همسرش نداشته باشد مطمئنا بنا به حکم الهی آزاری به همسرش نخواهد رساند.

پس لازم است در اولین قدم هر پسر و دختری که در شرف ازدواج است این موضوع را اولین اولویت خودش قرار دهد که شخص مقابل تا چه حد معتقد و عامل به اسلام است.

یکی از بزرگترین ایراداتی که به دختران و خانوادشان وارد است مسئله مهریه است. خانواده های بسیاری بر این باورند که با مهریه میتوانند از کج خلقی و ناسازگاری و یا به نقلی از پررویی احتمالی دامادشان در آینده جلوگیری کنند. خانواده های محترم پسر محترمی که به خواستگاری دختر شما آمده است را نمی توانید مانند حیوانات با ایجاد موانع کنترل کنید!

اگر خواستگار شخص مومنی بود مسلما اگر حتی هیچ مهریه و جهیزیه و... ای هم رد و بدل نشود نه آزاری به دختر شما می رساند و نه منت و نیش و کنایه ای رد و بدل می شود.

و در مقابل اگر خواستگار شخصی به دور از ایمان باشد سنگین ترین مهریه ها هم نمی تواند جلوی شرارتش را بگیرد.

و اگر مهریه را از سر چشم و هم چشمی و با کلاس بودن بالا می گیرید، با قیمت گذاری بر روی دخترتان تنها نادانی و جهالت خود را اثبات می کنید و خدایی ناکرده بستری برای اختلافات آتی ایجاد می نمایید.

و اما پسران محترم و خانوادشان که مرتب بر روی مسئله زیبایی اصرار افراطی دارند باید ابتدا مسئله زیبایی را برای خودشان معنا کنند.

زیبایی موضوعی غیر قابل شمارش و کیفی است نه کمی و قابل شمارش. شما نمی توانید بگویید فلان شخص 10 تا زیباست و فلانی 5 تا!

به علاوه زیبایی موضوعی مطلق نیست در تمامی اعصار مفهوم زیبایی دستخوش تغییرات بوده.همین الان زنانی در بعضی کشور ها و در میان برخی قبایل زیبا محسوب مس شوند که شاید از نظر ما حتی غیر قابل قبول و وحشتناک باشند!!

پس به جای اینکه بگذارید تصویر همسر ایده آل تان را رسانه ها با تصاویر صورتهای عملی و پوشیده از چندین لایه آرایش بسازند کمی به خودتان بیایید. چیزی که به عنوان مفهوم شخص زیبا امروزه معنا دارد شاید دیروز زشت تلقی میشده است! اینها همگی القائات رسانه هاست. پس به جای درگیر شدن بین دماغهای 10 بار عمل شده و صورتهایی که بعد از یکبار حمام رفتن دیگر قابل شناسایی نیستند و اندامهایی که با صد نوع چفت و بست فرم گرفته اند ایمان طرف مقابل را اولویت اصلی قرار دهید تا معنای آرامش و زندگی را درک کنید و زیبایی حقیقی را متوجه شوید.

شاید شما هم مثل من با هزار نوع القای منفی و اصرار غلط از طرف خانوادتان مواجه باشید که میبینید چیزی خلاف دین و یا بی ارتباط با دین است.

اعتماد به نفس داشته باشید بدانید خداوند از شما انتظار دارد آینده ساز جامعه نوین اسلامی باشید نه دنباله رو گذشتگان. پس حتی شما باید خانواده خودتان را نیز تحت تاثیر قرار داده و اصلاح کنید.

همیشه می گویند زمان بی رحم ترین معلم انسان است و تجربه سخت ترین درس!من این تجربیات و این موضوعات را بوسیله یک شکست و از دست دادن چند سال از بهترین سالهای عمرم بدست آوردم شما دنباله رو اشتباه من نباشید با تشکر...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۷:۵۳
major

ب

نام خدای مهربان

پاییز 1392 از راه رسیده بود.حسن، صفدر، فریدون و بقیه دوستان گرم صحبت، از سوز گاه و بیگاه پاییز به آتشی که کم کم رو به خاموشی می رفت پناه برده بودند.

در همین زمان اکبر هم با چند کاسه قرمه سبزی درجه یک و چند کاسه آبگوشت بزباش صادراتی به جمعشان اضافه شد. صفدر در حالی که به نشانه گرسنه بودن دستهایش را به هم می مالید گفت: چه خوش موقع رسیدی اکبر...آب گوشت بزباش توی این هوا میچسبه. فقط حیف که آتیش داره خاموش میشه و سرما میزنه به استخونمون.

در همین هنگام صدای پایی توجه همه را به خودش جلب کرد. کسی توی تاریکی نزدیک می شد. جلوتر که آمد توی نور کم سوی آتشی که رو به خاموشی می رفت صورت شخص آشنا به نظر می رسید. وقتی سلام کرد دیگر همه شناختند. صدا آشنا بود، بیژن هم به جمع اضافه شده بود.

اما خوشحال کننده تر از حضور خود بیژن چیزی بود که با خودش آورده بود، یک گالن نفت.

بیژن رو به جمعیت با لحن حق به جانب گفت: خجالت نمیکشین با چوب آتیش روشن کردین؟؟ ناسلامتی شیر نفت دست خودمه. حاج آقا بفهمه اینطوری گدابازی درمیارید حسابی عصبانی میشه.مگه قرار نبود مانور تجمل بدید؟؟

همین که حرفش به پایان رسید مقداری نفت روی آتش پاشید و بعد از بستی در گالن کنار اکبر نشست و مشغول آبگوشت خوردن شد.

شعله آتش بی مهابا سر به آسمان میکشید که حسن گفت: بچه ها پاشید بریم داخل میخوام موضوع مهمی رو باهاتون در میون بزارم.

ممد جواد که خیلی محتاط بود گفت: صبرکنین اول آتیش رو خاموش کنیم.خطرناکه ممکنه جامعه جهانی مشکوک بشن که نکنه ما پای بساط خلاف بودیم.

بیژن وسط حرفش پرید و گفت: اینقدر سوسول نباش ولش کن خودش نفتش که تموم بشه خاموش میشه.

هاشمی که شوخی اش گل کرده بود از وسط جمع با طعنه گفت: شاید کسی از زمان دولت قبل مونده باشه که بخواد روی زمین زایمان کنه.بزارین آتیش روشن باشه که بیاد لااقل کنار آتیش زایمان کنه!

عباس آقا هم گفت: البته همین زمین خالی و آتیش شرف داره به اون طرح مزخرف مسکن مهر!

حسن با آرامش گفت: بچه ها شوخی بسه، بیاید بریم تو کارتون دارم. و بعد همه پشت سر حسن وارد خانه شدند.

...

حسن نگاهی به همه جمع کرد و گفت: بچه ها موضوعی که میخوام باهاتون درمیون بزارم هم از یه جهت اقتصادیه و هم بین المللی یعنی یه جور معامله بین الملل محسوب میشه...

حرفش تمام نشده بود که معصومه گفت: وااااای یعنی میخوایم بنزین وارد کنیم؟؟

حسن گفت: نخیر خانوم صبرکن حرفم تموم بشه متوجه میشی ربطی به بنزین نداره.

معصومه که از شنیدن این حرف حسابی وا رفته بود سرش را زیر انداخت و منتظر ماند تا صحبتهای حسن را بشنود.

حسن گلویی صاف کرد و گفت: نمیدونم از کجا شروع کنم، ببینید با این وضع اقتصادی من پول ندارم حقوق شماهارو بدم 100 میلیون و 200 میلیون در ماه پول کمی نیست...

حرف که به اینجا رسید یهو فریدون داد زد: آب قند بیارین صفدر از هوش رفته...

بعد از کلی برو و بیا بالاخره صفدر هم به هوش آمد.

حسن که دیگر کلافه شده بود گفت: میذارین حرفمو ادامه بدم یا نه؟؟

نعمت زاده گفت: من که چیزی یادم نمیاد، مگه داشتی حرف می زدی؟؟

حسن نگاهی از سر یأس به نعمت زاده انداخت و گفت: پدر جان بحث معامله بین المللی بود...

نعمت زاده گفت: میخوایم از خارج مدیر وارد کنیم؟؟

حسن که دیگر مثل زودپز در حال انفجار بود گفت: چرا نمیزارین حرفمو بزنم؟یکی غش میکنه، یکی میگه میخوای بنزین وارد کنی، یکی میگه میخوای مدیر وارد کنی، هرکی یه سازی میزنه.آخه صبر کنین تا حرفمو بزنم بعد هر نظری داشتین بدین.

همه از ترس ساکت شده بودند که حسن با لحن آرامی گفت: ببینین دوستان من نمیتونم حقوق شما رو بدم مجبوریم یه چیزی بفروشیم به اون سر دنیا جاش دلار بگیریم. هرچی فکر کردم دیدم چیزی مفت تر از آب سنگین و سوخت هسته ای نداریم. خوب هزینه ای که براش ندادیم.چند میلیارد هزینه مالی و کشته شدن چند نفر که هزینه ای نیست. مهم اینه که من بتونم حقوق شما رو بدم.بتونیم توی ساختمونمون استخر بسازیم، بتونیم کنسرت بزاریم، شوی لباس بزاریم. از این چیزای مهم که همه ی مردم دهکده ی مدرن جهانی دارن.

کمی به جمعیت نگاه کرد، کسی حرفی نمی زد. خودش مجددا ادامه داد: کسی نظری نداره؟؟

ممد جواد درحالی که گل از گلش شکفته بود گفت: بسپرش به من حسن. کار کار خودمه.اصول روابط بین الملل رو از حفظم.

یک نفر با تردید از وسط جمع با صدایی لرزان گفت: حسن جان میبخشی که گستاخی میکنم ولی اگه کسی از بیرون جمع ما مخالفت کرد چی؟؟

همین حرف کافی بود تا حسن آمپر بچسباند. داد و بیداد حسن شروع شد: غلط کرده کسی بخواد جلوی کار مارو بگیره ،مگه من میزارم چارتا افراطی بی شناسنامه بی هویت نادون بزدل...

ممد جواد دهان حسن را گرفته بود تا بقیه حرفهای زشتی که می زد را متوجه نشوند و مدام به حسن می گفت: آروم باش آروم باش حالا یکی یه نظر اشتباهی داد، غلط کرد شما ببخش شما بزرگی کن...

حسن بعد از اینکه آرام شد رو کرد به فردی که سوال را پرسیده بود و گفت: گرچه سوالت بی ربط بود و مستحق استعفا دادنی ولی همینقدر بدون که روزنامه ها و نوچه های رسانه ای مون مگه مُردن که کسی بتونه مخالفت کنه؟ دهن همه رو با تبلیغات میبندیم. چارتا برچسب افراطی و تنگ نظر و اینا که به سعید و تیمش بزنیم حله.کافیه بگیم بدبختی ملت بخاطر کارای ایناس محمود و سعید رو بکوبیم ملت خودشون همراه میشن... کسی دیگه سوالی نداره؟؟

همه به نشانه اینکه جوابشان را گرفته اند سری تکان دادند. حسن گفت پس برید خونه هاتون که از فردا کار شروع میشه.

...

صبح شده بود که مردم خبر سفر ممد جواد و حسن به آن سر دنیا برای معامله را شنیدند. برخی بی تفاوت، برخی موافق و برخی مخالف بودند.

سعید و رفقا بنارا بر مخالفت گذاشته بودند و همین مقدمه ای بود که برنامه حسن کلید بخورد.از مجلات و روزنامه های زرد بگیر تا سایتها و کانالهای مجازی همه شروع کردند به مقدس نمایی کار حسن و برچسب زدن به مخالفان.

حسن که میدان بازی برای معامله یافته بود ممد جواد را مسئول پیگیری معامله کرد و خود به کشور بازگشت تا با چند سخنرانی کوبنده دهن منتقدین را ببندد.

چند ماهی گذشت تا اینکه ممد جواد با حسن تماس گرفت و گفت: حسن جان معامله رو جوش دادم، زود بیا تا کار رو تموم کنیم. بعد در حالی که ذوق می کرد ادامه داد: تازه دلت بسوزه من با باراک هم دست دادم نمیدونی چه کیفی داشت.

حسن جواب داد: وااااای جای من خالی پسر، هوای باراک رو داشته باش خیلی با ادبه.

بعد از خدا حافظی با ممد جواد، حسن هم مقدمات سفر را چید و چند روز بعد عازم سفر آن سر دنیا شد.

...

تقریبا یک سال از آن روز پاییزی که تصمیم فروش گرفته بودند می گذشت و حسن خیلی خیلی برای تمام شدن کار عجله داشت.

وقتی به آن سر دنیا رسید به ممد جواد گفت: ممدجواد بگو ببینم چی قراره بدیم چی قراره بگیریم؟؟

ممد جواد گفت: ببین حسن جون قرار شد اون چیزایی که میخوایم بفروشیم رو بخرن ولی به چند شرط یکی اینکه راکتور اراک رو با سیمان پرکنیم، دیگه اینکه سانتریفیوژها رو جمع کنیم و آخریش اینکه فردو هم بشه آزمایشگاه.همین.

حسن در حالی که به فکر فرو رفته بود گفت: در مقابل چی قرار شد بدن؟؟

ممد جواد گفت: هسته گلابی!

حسن گفت: چی؟؟؟ هسته گلابی! مسخرمون نکن جون حسن.

ممد جواد پرید وسط حفش و گفت: جوش نیار، اینا هسته معمولی نیست. اینا سحرآمیزه. سِد عباس خودش با همین دوتا گوشاش از جان شنیده که این هسته ها سحرآمیزه. وقتی بکاری یه درخت گلابی بزرگ سبز میشه و میره به آسمونا بعدشم گلابی طلا میده و روش مرغای تخم طلا خونه میسازن. جان که دروغ نمیگه، باراک که دروغ نمیگه. میگه؟؟

حسن با لحن مطمئن گفت: نخیر باراک هیچوقت دروغ نمیگه. دروغگو فقط محموده! حالا زود باشین معامله رو امضا کنین هسته ها رو بگیرین برگردیم که دیگه طاقت صفدر و فریدون تموم شده. از زور بی پولی فریدونمون داره روغن پالم خرید و فروش میکنه.

...

حسن پشت تریبون رفت و با لحن محکم گفت: ما توانستیم با قدرتهای بزرگ به توافق برسیم...

صدای سوت و کف از همه جا شنیده می شد. بازهم ماموریت رسانه ها مشخص بود، باید به هر قیمتی ولو با دروغ هم دهن منتقدین را می بستند و هم خیال مردم را راحت می کردند...

در حالی که رسانه ها حسابی فضارا برای حسن و رفقا آسوده کرده بودند حسن و همان جمع یکسال پیش حالا مجددا در همان باغ سال گذشته دور هم نشسته بودند و هسته های گلابی سحرآمیزی که کاشته بودند را آب میدادند و به همدیگر لبخند هایی که نشان از موفقیت داشت تقدیم می کردند.

...

الان یک سال از زمان کاشت هسته ها گذشته است. حسن کم کم دارد نا امید می شود و دوستان هم با گفتن (تقریبا هیچ) ابراز نا امیدی می کنند.

گرچه هنوز به لطف رسانه ها حسن می تواند به آینده اندکی امیدوار باشد ولی از آن هسته ها درخت گلابی سحرآمیز که هیچ، زقوم هم درنیامده است!

اما آن سر دنیا همه میزنند و می رقصند و آب سنگین و سوخت هسته ای مفتی که بدست آورده اند را مصرف می کنند.

باراک هم جدیدا بی ادب شده است. چند روز پیش باراک گفت: حسن باید بدونه همیشه مثل فیلم جک و لوبیای سحرآمیز اوضاع بروفق مراد پیش نمیره. بعد هم درحالی که به دوربین زل زده بود گفت: حسن جون باش تا صبح دولتت بدمد...

....................................

1395/8/5....major

کپی با ذکر منبع بلامانع است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۰۱:۲۳
major

قال امیر المؤمنین علیه السلام:

اَلصِّحَّةُ اَفضَلُ النِّعَمِ؛

سلامتى بهترین نعمت است.

تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 483 ، ح 11148

تازه از امتحان راحت شده بودم و احساس سبکی خوبی داشتم.خورشید هم انگار داشت توی این چند روز باقی مانده از خرداد خودش را برای آتش بازی تیرماه و مردادماه آماده می کرد.

اتوبوس که رسید خوشحال شدم از اینکه اتوبوس قدیمی نیست و لااقل میتوانستم به کولر اتوبوس پناه ببرم.

وارد که شدم مستقیم رفتم و صندلی پشت سر راننده نشستم. به دور و اطرافم نگاهی کردم، پسری که روی صندلی کنار در ورودی نشسته بود چقدر عجیب بود... کلاهی گشاد روی سر که تا روی گوشهایش را هم پوشانده بود. توی این گرما؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۱:۱۴
major