تازه از امتحان راحت شده بودم و احساس سبکی خوبی داشتم.خورشید هم انگار داشت توی این چند روز باقی مانده از خرداد خودش را برای آتش بازی تیرماه و مردادماه آماده می کرد.
اتوبوس که رسید خوشحال شدم از اینکه اتوبوس قدیمی نیست و لااقل میتوانستم به کولر اتوبوس پناه ببرم.
وارد که شدم مستقیم رفتم و صندلی پشت سر راننده نشستم. به دور و اطرافم نگاهی کردم، پسری که روی صندلی کنار در ورودی نشسته بود چقدر عجیب بود... کلاهی گشاد روی سر که تا روی گوشهایش را هم پوشانده بود. توی این گرما؟؟